راد قنبری
و بعد
شب بیست و چهارم؛ خسوف گرفته از گونه ی چپ
و بقایای چند بوسه ی متلاشی
برای لحظه ای ماندن در مدی ملتهب.
زمین از این پایین چقدر تخته سنگ است
و ارواح عهد سفال چه مست خون به گلوی خیابان می ریزند؛
وقتی فقط گوشه ی روسری خیس است.
خانم؛ اجازه می دهید شرف یاب شویم برای مجلس خاکسپاری!
و به جای پیش کشی شاخه ای شب بوی خونین
که مشام شب؛ پر از بوی کافور است.
و آورده اند آسوده خوابیده و در امن وامان بوده شهر وقتی که می خوانده:
{نگاه باید بوی مسیح بگیرد
چرا که در اتاق من
هنگام پرده برداری از تندیس مریم عذرا است}
پروازهم با پرنده نمی ماند
در شبی که آسمان بوی بال می گیرد
و حالا به عیادت آواز میروند قفسها و پرنده ها.