دوشعر از منصور اوجی
در کلامم
در کلامم، درختانند که میرویند
گل میدهند و به میوه مینشینند
تا تو بیایی
و پر شهدترین آنها را بچینی
بگزی
و به دور بیاندازی؛
لعلها
یاقوتها
سیبها
و سنجد غزل!
در شعرم تو میمانی و درخت
و پرندگانی که در هیچ عکسی به ظهور نمی رسند
و کودکی من
آن ماه و چاه
و این میوهها
کجای جهانهای شیراز؟
برای دخترم غزل
کجای جهان بود آن باغ و آن عصر؟
که بی ترس چیدیم
چه پر عطر گفتم
چه پر طعم خوردی
چه پر طعم
کجای جهان میفروشند بادام تر را؟
کجای جهان بود آن عصر؟
کجای جهانهای شیراز؟