نیما تقوی

امشب آخرین شب اجرای نمایش «ایوانف ِ آنتوان چخوف» معروف به «ایوانف» درتالار حافظ شهر شیراز بود. اثری مشترک از آنتوان چخوف و امیر کوهستانی که به رغم زمان طولانی اش (۳ ساعت) مخاطب را پای کار نگه داشت. فارغ از این ماجرا که نقدی بر شکل شخصیت های نمایش داشته باشم خاصه دکتر معالج ، چهار نکته از نظر نگارنده، باعث مقبولیت این اثر شد، که در زیر به آن ها می پردازم:

نخست: بینامتنیت این دو اثر( ایوانف چخوف و ایوانف رسولف):

این که کارگردان ایوانف ، به نمایشنامه ی سرور ارجمند چخوف وفادار نبوده از نظر صاحب این قلم، محل ایراد که نیست، بلکه جای سپاس هم دارد. نویسنده طنازی چون چخوف هم اگر طرحی از گذشته را می خواست باز نویسی کند ، درد مردمان عصرش را می نوشت. هیچ کجای آثار چخوف نمی بینید که حرفی از آدم های معمولی دور و برش نباشد. برای ایوانف کوهستانی هم که انگار در پایتخت ایران زندگی می کند، همین وضعیت وجود دارد.

کار کوهستانی تنها هجو کار چخوف نیست همانگونه که بیشتر وقت ها دیده ایم باز تولید یک اثر کلاسیک به هجو آن می انجامد، اما چنان که کالوینو می گوید:« اثر ادبی این نیروی خاص را دارد: که به عنوان اثر خود را به فراموشی می سپارد اما بذر خود را بر جای می گذارد[i]

پرسش این است: ایوانف اگر آنگونه که در زمان چخوف بود،  اجرا می شد، چه لطفی برای مخاطب امروز داشت. البته که گذشته چراغ راه آینده است، اما ماندن در غالب گذشته آدم را در سلولی بی میله و زندان بان مبحوس می کند. این را هم نباید دور از نظر داشت که هر دوی این مولفین ردای انتقاد نیز پوشیده اند.

 اسکار کارگیل در مقدمه اش در به سوی نقد کثرت گرا ، از دیالکتیک به وجود آمده میان اثر ابتدایی تولید شده و اثر ثانوی دفاع می کند و می نویسد:

«همیشه بر این عقیده بوده ام که هر روشی که بتواند معنای یک اثر ادبی را ارائه کند، روش مجازی است من به این نتیجه رسیده ام کهوظیفه منتقد فراهم آوردن معنایی قائم به ذات و متناسب با زمان و مکان منتقد است. این امر در عمل نه فقط به معنای استفاده از یک شیوه واحد در تفسیر اثر هنری ست که به معنای سود جستن از هر شیوه ای ست که کاراییش به اثبات رسد[ii]

حالا دلیلی هست که ایوانف هدفون روی گوشش بگذارد، برای رفتن اپلای کند و تاتوی روی شکمش مورچه هایی باشند که به داخل نافش می روند.

دوم: یلخی نبودن اثر حتا با این که گاهی وانمود می کرد:

۳ ساعت روی صندلی نشستن حتا با وجود یک آنتراکت ۲۰ دقیقه ای کار کمی نیست آن هم برای بیننده ای که عادت به دیدن اینطور تئاتر ها ندارد.  حالا بگیر که بازیگران بدون کنش خاصی ۳ ساعت حرف می زنند. به قول جناب کنت: ایوانف، زر مفت. البته واضح است که کشـــــــدار بودن اثرجزیی از ذات آن است و کارگردان به این واسطه قدرت نمایی هم کرده، اما بنا به تجربه مخاطب معمول تئاتر هم  نمی تواند این همه دقیقه تمرکزش را حفظ کند و کمبود تمرکز هم یعنی رگبار کلماتی که شنیده نمی شوند.

سوم: شهرت ایوانف و آدم هاش:

امیر کوهستانی را خیلی ها در شیراز می شناسند. از رقص روی لیوان ها نام او برای شیرازی ها آشناست. چند سالی دوری هم مزید علت شد که ملت شیراز بروند ایوانف را ببینند. خیلی ها هم  رفتند، نگار جواهریان دیدند.

چهارم: قحطی سالن در شهر گل و بلبل.

شیراز ِ پایتخت فرهنگی هنوز که هنوز است به غیر از سالن ابوریحان که بیشتر به سالن آمفی تئاتر مدرسه می خورد، تنها یک سالن به نسبت آبرومند دارد که آن هم مرغ عزا و عروسی ست.

امیدوارم وقت آن نیز برسد که ما نیز چشم مان به جمال ساختمان تئاتر شهر شیراز روشن شود. در نهایت ایوانف را اثری نه بدون ایراد، اما قدرتمند دیدم.


[i] چرا باید کلاسیک ها را خواند،ایتالو کالوینو، ترجمه: آزایتا همپارتیان، ص ۲۲، نشر کاروان، چاپ اول ۱۳۸۱٫

[ii]  مبانی نقد ادبی، ویلفرد گرین و دیگران، ترجمه: فرزانه طاهری،ص ۳۴، انتشارات نیلوفر، چاپ اول۱۳۷۶